شک
هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده.شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد،مثل یک دزد راه میرود،مثل دزد که میخواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند.آن قدر از شکش مطمءن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد،لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود.اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد.زنش آن را جابجا کرده بود.مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت: و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه میرود،حرف میزند و رفتار میکند.
با تشکر از استاد ارجمند حجت اله اسدی نسب
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،